همقدم با كاروان قسمت اول
سرآغاز حركت كاروان كربلا از مدينه شهر پيامبر اكرم(ص)بود، 60 سال پس از هجرت جدّ بزرگوار حسين(ع) به اين شهر، در زماني كه معاويه از دنيا رفته است، يزيد كه بر خلاف معاهده پدرش با حضرت امام حسن(ع) به خلافت و حكومت رسيده بود، در صدد است پايه‌هاي حكومت نامشروع خود را مستحكم كند و براي اين منظور، چاره‌اي ندارد جز آنكه سرشناسان اسلام، به خصوص بزرگان حجاز را براي مردم فريبي و اسكات مخالفين، همراه خود نشان دهد و كدام يك سرشناس‌تر و مهم‌تر از حضرت اباعبدالله الحسين(ع)، پس نامه‌اي به والي مدينه مي‌نويسد كه از حسين(ع) و چند نفر ديگر، از جمله عبدالله بن زبير براي حكومت من بيعت بگيريد.
وليد بن عُتبه، والي مدينه فرستاده‌اي نزد حسين(ع) و ابن زبير كه در آن هنگام در مسجدالنّبي كنار تربت حضرت رسول(ص) بودند، فرستاد و از ايشان خواست تا به ملاقات او بروند. ابن زبير به حضرت عرض كرد: نظر شما در اين دعوت بي وقت چيست؟

فرمود: به گمانم اميرآنان مرده است و مي‌خواهند قبل از آنكه مردم بفهمند از ما بيعت بگيرند؛ ابن زبير گفت: من هم جز اين گماني ندارم. امام حسين(ع) تعدادي از بني‌هاشم را با خبر ساخت و براي آنكه وليد، خيال جسارت و اجبار حضرت به سرش نزند آنها را همراه خود به در خانه وليد بردند.
حضرت نزد وليد رفتند و مروان را هم آنجا يافتند. وليد گزارش مرگ معاويه و نامه يزيد براي اخذ بيعت را براي حضرت قرائت نمود. امام(ع) در جواب فرمودند: براي تو بيعت مخفيانه و پنهاني فايده‌اي ندارد و خواهي كه مردم هم با من بيعت كنند، پس تا فردا صبح منتظر بمان. وليد مخالفت نكرد، اما مروان گفت: اگر حسين از اينجا رود هرگز دست ما به او نمي‌رسد مگر خون‌هاي زيادي ميان ما و ايشان ريخته شود، او را به زندان بيانداز تا بيعت كند يا كشته شود. مروان كه حب دنيا باعث شده بود از صفات انساني و معاشرت با انسان‌صفتان خالي شود، فراموش كرده بود حسين(ع) كيست، و صولت و غيرت شجاعان را به خاطر تملق و برده‌صفتي اطرافيانش از ياد برده بود و الا هرگز در حضور حضرت اباعبدالله(ع) اين چنين سخن از تهديد و ارعاب و بگير و ببند نمي‌گفت. حسين(ع) از جاي برخاست و با نهيبي فرمود: اي پسر زرقاء! تو يا او مرا مي‌كشيد؟ بد مشاوره‌اي دادي و معصيت كار شدي. بدين‌گونه حضرت با همراهان، از آنجا خارج شدند.
صبح فردا در راه، حضرت به مروان برخوردند. مروان عرض كرد: اي اباعبدالله من خيرخواه توام، نصيحت مرا بپذير تا راه صواب را برگزيده باشي و نه خودت را بكشتن دهي نه مردم را! الله‌اكبر از سعه صدر و بزرگواري حسين(ع) كه با آن وضع مروان، باز هم حضرت اجازه دادند سخن خود را بگويد. حسين(ع) به او فرمود: خيرخواهيت چيست؟ بگو مي‌شنوم. عرض كرد: با يزيد بن معاويه بيعت كن و به فكر اغتشاش نباش كه خير دنيا و آخرت تو در اين است! فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون علی الاسلام السلام» واي بر اسلام، واي بر مسلمانان كه امت همچو يزيدي را حاكم خود ببيند و گرفتار ولايت چون او شود.
من از جدّم رسول خدا(ص) شنيدم كه مي‌فرمود: خلافت بر آل ابي سفيان حرام است و هرگاه ديديد كه معاويه بر منبر من نشسته است، شكمش را پاره كنيد. اين اخطار رسول خدا(ص) را شنيدند، اما بدان عمل نكردند و نتيجه‌اش را ديدند و به ظالمي چون يزيد كه هيچ احترامي براي اسلام و مسلمين قائل نبود، مبتلا شدند و او چه جنايت‌ها كه كرد. تذكرات پياپي حضرت اميرالمؤمنين(ع) در اين رابطه را شنيدند كه بارها مردم را متوجه خطر استبداد معاويه مي‌نمود و مرتب مي‌فرمود: اگر معاويه پا برجا باشد، همه چيز را از بين مي‌برد و شما را ذليل و بنده خود مي‌كند.
اما توجهي نكردند و همان شد كه حضرت فرموده بود، يعني معاويه در مدت 20 سال با تشويق و تهديد و با استفاده از ابزار تبليغاتي و علماي درباري، چنان مردم را بار آورده بود و عدّه زيادي از آنها را همراه خود ساخته بود كه باورشان شده بود همه بايد فرامين معاويه را بي چون و چرا اجرا كنند و هر كس مخالفت معاويه كند و دستورات او را بي‌كم و كاست اجرا نكند، معصيت‌كار است و جايگاهش جهنم!

. حضرت اباعبدالله- عليه السلام- در ملاقات‌هايي كه با وليد و مروان داشتند ضمن اعلام مخالفت با يزيد و حكومت نامشروعش، علت اين مخالفت را هم بيان مي‌نمودند. يعني حسين- عليه السلام- هم خودشان را معرفي ‌كردند و هم يادآور فسق يزيد مي‌گشتند. بناي حسين-عليه السلام- هدايت و دستگيري است، همانطور كه برنامه جدّ و پدرش- عليهما السلام- هم، همين بوده است و تمام انبياء - عليهم السلام- نيز‌ براي آشنايي مردم با خدا آمده‌اند. براي حسين- عليه السلام- فرقي نمي‌كند يك نفر يا هزاران نفر، چه آن شخص از شيعيان و دوستان باشد، چه از دشمنان ايشان، مثل مروان و وليد. او مي‌خواهد هر كه هدايت شده، به راه صواب عمل مي‌كند با اختيار، با دليل و از طريق حجّت و بيّنه باشد، و هر كه هلاك مي‌شود او نيز از روي برهان و حجّت باشد، بنابراين به آنها مي‌فرمايد:

«انا اهل بيت‌النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و بنا فتح الله و بنا ختم الله» همانا ما خاندان پيامبري، معدن و محل رسالتيم و خانه ما است كه جايگاه رفت و آمد ملائكه مي‌باشد و خداي‌تعالي از ما شروع مي‌كند و به ما ختم مي‌نمايد، اما يزيد چه؟ يزيد مردي شراب‌خوار است و چه انسان‌هاي بي‌گناهي كه او قاتل آنها است، ابايي از فساد و فسق علني ندارد و بدين‌روي منِ حسين و مثل من، با چون يزيدي همراه نخواهد شد. و كدام انصاف و وجداني حكم مي‌كند كه حسين- عليه السلام- تابع و پيرو يزيد فاسق باشد؟

اما آيا حضرت سيدالشهداء- عليه السلام- ‌از غيب، اخباري را به آنها گفته‌اند؟

آيا فقط حسين- عليه السلام-‌ فسق و فجور يزيد را مي‌دانند و سايرين بي‌خبرند؟

آيا مردم يزيد را نمي‌شناسند؟

ظلم و فسق و فساد او براي مردم مخفي مانده است كه حسين- عليه السلام- را تنها گذاشتند و در مقابل ظلم دستگاه حاكم ساكت و نظاره‌گر بودند؟

بدرستي‌كه اينگونه نبود و اكثر مردم به خوبي متوجه وضع يزيد، در فساد و گمراهي بودند و عدّه زيادي هم در ابتدا، اعلام همراهي با حسين- عليه السلام- نمودند، اما وا اسفا كه از درون تهي شده بودند، يعني آن‌چنان معاويه در اين بيست سال بر روي مغز و روح آنها كار كرده بود، آنقدر آنها را به دنيا و ظواهر مادّي مشغول كرده بود و فكر آنها را متوجه پيشرفت مادي و برتري‌جويي نموده بود كه حتي حساسيت آنها نسبت به ظاهر دين هم كم شده يا بطور كلي از بين رفته بود؛ بعد از رحلت حضرت پيامبر- صلي الله عليه و علي آله- هر چند باطن و حقيقت دين، يعني همان توحيد و نفي شرك و شخص‌پرستي، تحت ولايت حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- را كنار گذاشتند، اما همچنان ظواهر احكام اسلام براي مردم محترم بود، بگونه‌اي كه پيرمردي در مسجد، خليفه دوم را تهديد مي‌كند، اگر عمل خلاف شرعي انجام دهد گردن او را مي‌زند! و بارها و بارها حتي زنان هم او را متوجه احكام اسلام مي‌كردند، اما آن انحراف اوليه به تدريج با خلافت معاويه كه هدفي جز رياست و حكومت نداشت به جايي رسيد كه مردم، فسق حكومت را مي‌ديدند اما كاري نمي‌كردند، مي‌ديدند كه عمّال نظامي و امنيتي حكومت چگونه افراد مصلح و بزرگواري چون ميثم تمار و رشيد هجري را به زندان مي‌اندازد يا مي‌كشد، اما دريغ از اعتراضي، حتي به زبان؛ ديدند كه زياد خبيث، هزاران نفر از شيعيان را دستگير و يا به قتل مي‌رساند، اما همه اين ظلم‌ها و فسادها را توجيه مي‌كردند و به زندگي چند روزه خويش فكر مي‌كردند! و اينگونه شد كه يزيد فاسق و فاجر به عنوان جانشين و خليفه رسول خدا-صلي الله عليه و علي آله- به رياست و حكومت مي‌رسد! شخصي كه هيچ اعتنايي به دين ندارد و بهشت و جهنم و قيامت را آشكارا رد مي‌كند، مي‌خواهد مجري احكام اسلام باشد! مي‌خواهد مردم را با اسلام و خدا آشنا كند!
حال در اين شرايط حسين- عليه السلام- تكليف خود مي‌دانند كه نه تنها با بيعت خود مشروعيت به يزيد و خلافت او ندهند، بلكه در صورت همراهي مردم، اين انحراف و فساد را به صلاح و صواب برگردانند. بدين ترتيب پس از آنكه به فرستادگان وليد فرمودند تا صبح صبر كنيد تا رأي ما و شما معلوم شود، شبانه با جدّ و مادر و برادر خود- عليهم السلام- وداع كردند و با تمام وابستگان به غير از محمد بن حنفيه، صبحگاه دو روز مانده از ماه مبارك رجب، به سمت مكّه معظّمه حركت نمودند و كاروان كربلا آغاز سفرنمود.

ألا و لَعنۀُ اللهِ عَلي القَومِ الظّالِمين و سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَموا أيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

© 2003  www.momenin.org