|
![]() |
همقدم با كاروان قسمت ینجم حضرت اباعبدالله(ع) از همان ابتداي حركتشان، در تمام طول مسير، پياپي تا روز عاشورا، در هر خطبهاي، در هر نامهاي، در هر ملاقاتي، علت قيامشان، شرايط جامعه، مفاسد حكومت اموي و حقّانيت خودشان را يادآوري ميكردند، و همچنين طريق نجات كه همان تبعيت از سيره رسول خدا(ص) است را متذكر ميشدند، از جمله در وصيتشان به محمد ابن حنفيه: « إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّهِ جَدِّي(ص( اُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَهِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب(ع)» حسين(ع) ميخواهد به سيره جدش(ص) و پدرش(ع) عمل كند، همانطور كه آنها عمل ميكردند، به همان روش ميخواهد راهنمايي كند، نه اينكه مانند سلاطين و مستبداني كه هدفي غير از دنيا ندارند، مردم را متوجه خودش سازد. سيره پيامبر(ص) اين بود كه خودشان را در رديف يك شخص عادي قرار ميدادند، و براي خودشان امتياز ويژهاي غير از آنچه خدايتعاي قرار داده، قائل نبودند و با همه به قسط و عدالت برخورد ميكردند؛ در نزد حضرت رسول(ص) آنكه گراميتر بود، افراد با تقوي بودند، نه آنكه منسوب و وابسته به ايشان بود، اينگونه نبود كه نزديكان حضرت سهم بيشتري از امكانات داشته باشند.
سيره پيامبر(ص) اين بود كه
حكومتش در مسجد بود، نه
تختي داشت، نه تاجي و همه اطرافش بودند و حجابي نداشتند، هر
كه ميخواست، ميتوانست به
راحتي وارد بر رسول خدا(ص) شود؛ موارد بسياري در تاريخ
گزارش شده است، اشخاصي كه
حضرت را نميشناختند، وارد مجلس ميشدند و چون حضرت جاي
به خصوصي نداشتند، لباس
خاصي نميپوشيدند، متوجه حضرت نميشدند؛ اين وضع رسول
خدا(ص) بود و سيره علي
مرتضي(ع) هم بر اين منوال بود، حضرت در شهرها ميگشتند و
شمشير هم در دستشان، تا اگر
كسي دادخواهي دارد، احتياجي دارد، نيازش را رفع كنند،
اگر فردي از اشخاص حكومتي
اشتباهي ميكرد، او را مؤاخذه ميكردند و هنگامي كه
خطاكاري او ثابت ميشد، او
را عزل مينمودند؛ اين وضع ايشان از جهت دنيايي و آن هم
بندگي ايشان در برابر
خدايتعالي؛ حال حضرت امام حسين(ع) ميفرمايند: ميخواهم به
سيره جدم(ص)، به سيره
پدرم(ع) عمل كنم. « فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب» هر كس مرا قبول ميكند، قيام مرا ميپذيرد و ميخواهد همراهي كند، ملتفت باشد كه اين همراهي و تابعيّت، بايد به قبول حق باشد، اگر كسي دنبال حسين(ع) ميآيد، كه حالا اگر به حكومت رسيد اگر به موقعيتي رسيد، او هم كارهاي شود، حسين(ع) اينگونه نيست و اين همراهي، قبول حق نيست و فايدهاي هم ندارد و قبول باطل است. « فَاللهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ» يعني از اول نيّتش را تعيين كند كه براي خدا ميآيد، يا براي چيز ديگري، اگر براي غير خدا است، بهتر است همان نزد يزيد و امويان برود.
اگر هم مرا
قبول نكرديد، وظيفه من صبر
است و استقامت، تا اينكه خدا بين من و شما قضاوت
كند. آيا حق با يزيد و اتباع يزيد است كه حتي به طفل شيرخوار هم رحم نميكنند، به زنها هم رحم نميكنند، سي هزار لشكر را در مقابل هفتاد و دو نفر بياورند، حق با اينها است كه حتي به جنازهها هم رحم نميكنند؟ آيا اين افراد، انسان هستند؟ آيا اين افراد، بايد والي باشند و حكومت كنند؟ مگر حسين(ع) چه ميگفت؟ مگر حسين(ع) از مردم چه ميخواست؟ حسين(ع) سخنش اين بود كه بگوييد خدا، بنده خدا باشيد، آيا حق چنين شخصي آن جنايتها است؟ بنابراين تكليف حسين ابن علي-عليهما السلام- آن است كه خودش و بعد از خودش اسراء، حضرت زين العابدين(ع) و حضرت زينب(س)، در شهرها بروند و مردم را ملتفت كنند، كه اي مردم! اين پسر رسول خدا(ص) است، و اين هم هدف و گفتارش، ببينيد كه با او چه كردند، حتي از آبي كه براي همه مباح است، اينها آب را هم بستند؛ مگر بچهها چه گناهي كردهاند كه بايد آب نخورند؟ اين چه انسانيتي است، اين چه ظلمي است كه از آنها سر زد؟ آيا بچههايي كه صداي «اَلعَطَش» آنها بلند است، آب نخورند، چون حسين(ع) ميگويد تو ظالم هستي، تو شرابخور هستي، تو قماربازي، تو صلاحيت نداري! ألا و لَعنۀُ اللهِ عَلي القَومِ الظّالِمين و سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَموا أيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون.
|
|
![]() |
© 2003 www.momenin.org